کارفرمانیوز - مطالعات درباره کارگران در ایران بدنهای نحیف دارد. دست کم در فضای آکادمیک اساساً یا به بهبود فرایندهای کار و مطالعات آسیبشناختی کالبدی درباره کارگران معطوفاند یا در چارچوب رویهها و متون حقوقی در پی تدقیق رابطه میان کارفرما ـ کارگر میگردند. در چنین فضایی است که انتشار «کارگران بیطبقه (توان چانهزنی کارگران در ایران پس از انقلاب)» نوشته علیرضا خیراللهی اتفاقی قابل توجه است.
مسأله اصلی کتاب خیراللهی «فهم تاریخیساختاری از تحول چانهزنی کارگران در پس از انقلاب» است. روش خیراللهی در روند فهم توان چانهزنی کارگران، استفاده از تقسیمبندیای درباره قدرت طبقه کارگر در رویکرد بورلی سیلور است که در کتاب مشهورش یعنی «نیروهای کار» آن را صورتبندی کرده. خیراللهی در این کتاب پنج سازوکار ساختاری را بازشناسی میکند که نقشی مهم در نابودی توان چانهزنی کارگران در راه تلاش برای بهبود شرایط زندگی خود داشتهاند: تشکلزدایی، موقتیسازی، مستثنیسازی، اشتغال مثلثی و دستمزد پایین. اما جالبتر اینکه همه این سازوکارها در فرایندهای تاریخی خود را مورد بررسی قرار میدهد و تقاطعهای تاریخیشان را هم نشان میدهد.
البته میتوان نقدهایی هم به کتاب وارد کرد: تا آنجایی که خیراللهی دست به تعمیمهای عجیب نمیزند، استدلالهایش قویاند اما همین که پا به فضای گزارههای کلی میگذارد، سخنانی نادرست را طرح میکند. برای نمونه در جایی از کتاب مینویسد: «کارگران ایرانی در تاریخ معاصر، در میدان منازعه کار و سرمایه، غیر از مقاطع بسیار کوتاهی (نظیر سالهای دهه بیست تا کودتای ۱۳۳۲ و در جریان انقلاب سال ۱۳۵۷) عموماً در موضع انفعال بودهاند و بسته به کرَم دولتها، حداقلی از توان چانهزنی را برای دستیابی به امکانات معیشتی و رفاهی داشتهاند». کسی که حتی آشناییای ناچیز با مبارزات کارگری در یک دهه اخیر داشته باشد، میتواند با ذکر نمونههای بسیار، این گزاره را رد کند.
باوجود انتقادها، کتاب «کارگران بیطبقه» از اهمیتی فوقالعاده برای فهم عوامل ساختاریتاریخی ضعیفشدن توان چانهزنی کارگران برخوردار است.
منبع : www.ion.ir